قصه مهمانهای ناخوانده

 

پیرزن مهربانی بود که در کلبه ای کوچک زندگی می کرد و کسی را نداشت. یک شب هوا سرد شد و باران شروع به باریدن کرد. پیرزن خواست بخوابد که کسی در خانه اش را زد.

پیرزن گفت: کیه کیه در میزنه؟ صدائی گفت: سگ هستم. هوا سرد است جائی را ندارم، بگذار امشب پیش تو بمانم. پیرزن در را باز کرد و دلش سوخت و گفت: بیا تو.

ادامه مطلب

قصه جهار یار صمیمی

قصه مهمان های ناخوانده ( خونه مادربزرگ) داستانی فولکلور و نمایش فرهنگ ایرانی

چند نمونه از قصه های زیبا برای کودکان

مهارتهای قصه گویی :

پیرزن ,هوا ,سرد ,قصه ,تو ,کسی ,کرد و ,هوا سرد ,پیش تو ,امشب پیش ,بگذار امشب

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرسه علمیه فاطمة الزهرا (س)اشخانه بوک به روز مطالب اینترنتی شیعیان و عرفان شیعه ارائه پیشنهاد برای ارزشیابی معلمان باز باران ashpazkhooneh تشکیلات یک فریضه است... چشمانِ بی اشک اجناس فوق العاده