قصه الاغ آوازخوان

روزی روزگاری در دهکده ای کوچک، آسیابانی بود که الاغی داشت. سالها الاغ برای آسیابان کار کرده بود و بارهای سنگین را از اینجا به آنجا برده بود. ولی حالا پیر شده و نمی توانست بار بکشد. روزی از روزها آسیابان الاغ را از خانه اش بیرون کرد و گفت: برو هر جا که دلت می خواهد. من دیگر علف مفت به تو نمی دهم.

ادامه مطلب

قصه جهار یار صمیمی

قصه مهمان های ناخوانده ( خونه مادربزرگ) داستانی فولکلور و نمایش فرهنگ ایرانی

چند نمونه از قصه های زیبا برای کودکان

مهارتهای قصه گویی :

آسیابان ,روزی ,الاغ ,نمی ,برو ,جا ,را از ,کرد و ,بیرون کرد ,و گفت ,گفت برو

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ جامع معماری کافی نت امیر صدرا دبستان طلوع فجر 2- کلاس سوم یک بلاگ نی نی نوزاد نیاز کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. اطلاعات پزشکی و سلامت Sharpener bargegole نکات کلیدی زندگی عسل تکسو